435. جشن الفبا

امروز از اون روزای خاص و قشنگ زندگی مادرانه ام بود! روز جشن الفبای گل پسر و فارغ التحصیل شدنش از کلاس اول. انگار یکی از خان های زندگیم رو پشت سر گذشتم! و چه لذتی داره دیدن این که پسر کوچولوم باسواد شده و می تونه خیلی خوب بخونه و بنویسه! 

جشن خوبی بود و به خوبی برگزار شد، جدا از  نق زدن های خانم کوچولو که آخر مراسم‌ داشت روانم رو بر باد می داد!  گل پسر برای گروه قرائت قرآن انتخاب شده بود و کلی تو خونه با هم تمرین‌ کرده بودیم. این چند روز آخر مدرسه رو هم به تمرین سرود و ... گذرونده بودن و قشنگ هم اجرا کردن. راستش حس خوبی داشت دیدنش وقتی مشغول خوندن قرآن  و سرود بود! 


و از فردا تعطیلات تابستونی ما شروع می شه و البته که آدم‌ خوابالویی مثل من خیلی خوشحاله که دیگه مجبور نیست صبح زود از خواب بیدار بشه! هر چند که نظم‌ زندگی مون هم تا حدی از بین می ره و خدا باید به من رحم کنه با کل کل ها و گیس و گیس کشی های گل پسر و خانوم‌ کوچولو که از فردا تمام وقت خواهد شد!!!

434.

این روزای بهاری و هوای لطیف و آسمون صاف و آبی که کم نظیره تو تهران، وادارم می کنه به از خونه بیرون زدن، پیاده روی های صبحگاهی و پارک رفتن با بچه ها. انگار اگه بمونم تو خونه و از این وضعیت عالی استفاده نکنم، به خودم ظلم کردم!

و البته یه میل دیگه هم که خاص همین روزاس دوباره میاد سراغم، داشتن گل و گیاهایی که سبزی و طروات رو به خونه مون بیارن‌ و حالم با دیدن و رسیدگی کردن بهشون خوش بشه! ولی بدون وجود یه بالکن به دردبخور و یا حتی یه پنجره بزرگ آفتاب گیر که گلدونا جلوش جون بگیرن و تجربه خشک شدن چندین گلدون تو این سال ها، می دونم که یه هوس بی سرانجامه و هی با خودم کلنجار می رم که باز کلی پول بابتش ندم و بعد هم غصه خراب شدنشون رو نخورم! 

فعلا دلمو خوش کردم به قلمه های پیتوسی که از مامان شازده گرفتم  و پیشخون آشپزخونه رو باصفا کردن، به این امید که بعد ریشه دادن و کاشته شدن ازشون یه گلدون درست و حسابی دربیاد!

هوس بعدی هم البته یه مسافرت باحاله تو این هوای اردیبهشت که خوب با  توجه به وضعیت موجود و طبق روال سال های قبل، در واقع بهتره اصلا  بهش فکر نکنم که باعث سر خوردگی و افسردگی گرفتنم نشه خدای نکرده!