820

به آخر رسیدن دولت فعلی طی چند ماه های آینده،  یکی از خجسته ترین رخدادهای کشوره که بیشتر ما مدت هاست منتظرش هستیم! و خجسته اس در صورتی که دولت بعدی شیوه و مسیری متفاوت با چیزی که در این سال های فاجعه بار اخیر تجربه کردیم در پیش بگیره. 

این روزها مدام برای این که شایسته ترین و تواناترین فرد ممکن انتخاب بشه، که اوضاع مملکت اندک اندک رو‌ به بهبودی بره، که امید و رمق به دل ها و تن های خسته مردم‌مون برگرده دعا می کنم.

جمعه روز خیلی مهم و سرنوشت سازی برای آینده ما و بچه هامونه، بی تفاوت از کنارش نگذریم رفقا!

به امید روزهای روشن تر...


«انّ الله لا یغیّر بقومٍ حتّی یغیّروا ما بأنفسهم»


819

دیروز جمعه بیست و یکم خرداد یه روز خوب و دلچسب بود، از این جهت که بعد مدت ها همه خانواده ام تو خونه ما دور هم جمع شدن و به همه مون خوش گذشت. یک مهمونی ناهار یه دفعه ای و بی برنامه ریزی قبلی که شکر خدا راحت و بی دردسر و خوب برگزار شد!

مامان گفته بود می خواد روز جمعه بعد از خونه مامانی با داداش کوچیکه برای ناهار بیان خونه ما. شازده هم گفت دو تا داداش دیگه ام رو هم دعوت کنیم. بعید می دونستم به خاطر کرونا بیان ولی شازده خودش زنگ زد دعوتشون کرد و بهش نه نگفتن! اینا کِی بود؟ پنج شنبه شب در حالی که خونه مامان شازده مهمون بودیم! من داشتم دست و پام رو گم می کردم که یهو فردا کلی آدم ناهار می خوان بیان خونه مون و تو ذهنم حساب کتاب می کردم چیا داریم و چه غذایی می تونم درست کنم!  البته خوبیش این بود هم خونه رو تمیز کرده بودم هم همون روز برای با شازده رفته بودیم خرید! آخر شب که برگشتیم خونه یک نگاه به فریزر کردم و مواد لازم برای ناهار فردا رو گذاشتم بیرون،  یک مرتب سازی سریع هم تو خونه انجام دادم و با خیالی آسوده رفتم برای خواب!

روز جمعه بعد اذان ظهر، مهمون هامون یکی یکی از راه رسیدن و تا عصر یه روز خوب رو‌ کنار هم گذروندیم! دور هم بودنی که بعد از اتفاقات سال گذشته برام ارزشمند تر از قبل بود. الحمدلله!


818


لیست کتاب های مطالعه شده در سال  ۱۳۹۹

داستان ایرانی:
چرک*
اعترافات یک لاک پشت مرده**
سرخ سفید**
پیاده**
خانه لهستانی ها*
فصل فیروزه*
آبنبات دارچینی**


داستان خارجی:
جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند**
شام مخصوص*
مغازه خودکشی*
دختری با کت آبی**
به هوای دزدیدن اسب ها**
هنوز هم من*
پلیس حافظه*
همسر پنهانی**
زوج همسایه**
همسر دوست داشتنی من*
مردم مشوش**
رهایت می کنم (ترجمه بد!)
کلکسیونر عطر (ترجمه فاجعه!)

زندگی نامه داستانی:
نخل و نارنج**
خط مقدم**
کتاب یحیا*
قصه های ننه آقا*
شماس شامی*
مادمازل شنل*
آکواریوم های پیونگ یانگ*
دختر تحصیل کرده*


سفرنامه:
نیم دانگ پیونگ دانگ**


روانشناسی تربیتی:
من دیگر ما (مجموعه پنج جلدی)**


مذهبی:
آن سوی مرگ
سه دقیقه در قیامت
از احتضار تا عالم قبر
انسان دویست و پنجاه ساله
چهل حدیث (بخش هایی از کتاب)


توضیح نوشت:
* خوب
** خیلی خوب
صرفا طبق نظر شخصی بنده!
برای کتاب های مذهبی ستاره نداشتم چون بحث سلیقه برام مطرح نبود. اما همه شون برام مفید بودن.


817

از شب قبل موقع خواب با خودم قرار گذاشته بودم امروز رو بیشتر استراحت کنم و کار خاصی انجام ندم، کتاب بخونم و فیلم ببینم. بعد چی شد؟ در یک اقدام یهویی بلند شدم جعبه های وسایل شازده رو که ماه ها بود یه گوشه از اتاق خواب جا خوش کرده بودن و با باز کردن میز چرخ خیاطی استتارشون کرده بودم و شازده هم هیچ برنامه ای برای سر و سامون دادنشون نداشت رو برداشتم بردم گذاشتم تو انباری. به جاش قفسه های فلزی ای که قبل از بنایی خونه مون توشون کتاب می ذاشتم و کارتن و‌کیسه های کتاب هام رو از انباری برداشتم و آوردم بالا، با سختی بسیار! بعد از گردگیری قفسه ها و کتاب ها و درآوردن یک سری کتاب دیگه از طبقه پایین کمد دیواری، همه شون رو دسته بندی کردم و خوشگل و مرتب چیدم تو قفسه ها که گذاشتمشون جای جعبه های بی ریخت و قواره شازده! 

حالا حاصل چند ساعت کار بی وقفه شده یه اتاق خواب مرتب تر و خوشگل تر از قبل که با وجود قفسه های کتاب خیلی دلپذیر تر هم شده! کتاب هایی که هی بهشون نگاه می کنم، روی عنوان هاشون چشم می چرخونم، یاد خاطرات خریدنشون می‌افتم، داستان هاشون رو به یادم میارم و از این که از انباری و ته کمد نجاتشون دادم خیلی خرسندم!

 جدیدترین کتاب هام مربوط به سه سال پیشه و بعد از اون دیگه کتاب چاپی نخریدم. به جاش نزدیک دویست جلد کتاب الکترونیک دارم و از این بابت تو این شرایط خیلی هم راضیم وگرنه باید این همه کتاب رو کجا جا می دادم؟!

پارسال یه لیست از کتاب هایی که سال قبلش خونده بودم درست کردم و این جا گذاشتم که خیلی از دوستان استقبال کردن. راستش از اول سال قصد دارم یک لیست دیگه از کتاب هایی که پارسال خوندم رو بذارم که هنوز در دست اقدامه! حالا که دیدن دوباره کتاب های محبوبم در کنار هم سر ذوقم آورده برم لیستم رو آماده کنم!

816

هندوانه ها رو تا حد ممکن خوشگل و مرتب قاچ کردم و گذاشتم تو ظرف پیرکس بیضی شکل، هندوانه هایی که از شدت رسیده بودن قاچ قاچ شده بودن! چهار تا پیش دستی آرکوپال و چهار تا چنگال میوه خوری رو کنار ظرف بیضی شکل گذاشتم تو سینی، روسری سیاه بزرگم رو انداختم سرم، سینی رو دستم گرفتم و رفتم زنگ واحد روبرویی رو زدم. واحد روبرویی که بعد از حدود نه ماه خالی موندن _از وقتی که خانوم پیرزن آلزایمری همسایه رفت خانه سالمندان_ مستاجر جدید داره بهش اثاث کشی می کنه، یه خانم و آقای پیر. خانم همسایه در رو باز کرد و یا لبخند و کلی تشکر سینی رو ازم گرفت. منم تاکید کردم که هر کاری داشتن و هر چیزی خواستن حتما بهم بگن.

 با این که از قبل خیلی امیدوار بودم همسایه های جدید یه خانواده هم سن و سال خودمون باشن و بتونم رابطه خوب و نزدیکی باهاشون برقرار کنم، اما این همسایه های جدید هم از دیروز که موقع آوردن خرده ریزهای آشپزخونه شون جلوی ساختمان دیدمشون به دلم نشستن و امیدوارم بتونیم روابط مسالمت آمیزی با هم داشته باشیم. خصوصا بتونن سر و صدا و جیغ و دادهای گل پسر و خانوم کوچولو رو تحمل کنن!!!

خانوم همسایه طبقه بالایی که یه خانوم مردم دار با روابط عمومی بالاس و هم سن مامانه، مدتیه خانوم های همسایه رو جمع می کنه بالا پشت بوم. چند روز پیش زنگ زد و از من هم دعوت کرد بهشون ملحق بشم. عصر ها وقتی که آفتاب می ره، یه زیر انداز حصیری پهن می کنن گوشه پشت بوم و هر کس یه خوراکی با خودش میاره، یکی دو ساعتی دور هم می نشینیم و از این طرف و اون طرف حرف می زنیم، چای و میوه و تخمه می خوریم و بعد هر کس می ره سر خونه و زندگی خودش! برای من که از همه فامیل دورم و نمی تونم همچین نشست های عصرونه ای رو با اعضای خانواده داشته باشم، وجود چنین جمعی خیلی خوشاینده. البته اگه به خاله زنک بازی و مشکلات ناشی از اون کشیده نشه!


815

علاقه مند کردن خانوم کوچولو به مطالعه، پروژه ایه که با پایان گرفتن آموزش مجازی شروع کردم و دارم افتان و خیزان پیش می رم، اگه جذابیت کارتون های رنگ و وارنگ و بازی های کامپیوتری بذاره! چند سال قبل این پروژه رو برای گل پسر داشتم که تا مدت های مدیدی موفقیت آمیز هم بود. رفتن به کتاب فروشی و خرید کتاب با هر پولی که داشتیم، چند سال جزو برنامه روتین زندگی مون بود تا گل پسر رسید به سنی که فکر می کنه خودش از همه کس و همه چیز بهتر می فهمه‌ و بهتر می دونه. کتاب و مطالعه رو هم در این برهه به صلاح نمی دونه!!!

یه زمانی یعنی دهه هفتاد که من دانش آموز بودم، بیشتر بعدازظهر های کش دار تابستونیم به خوندن کتاب می گذشت که شکر خدا دور و اطرافم هم زیاد یافت می شد! حالا از این که بچه هام مثل خودم خوره کتاب نیستن ته دلم غصه داره!

 دیگه نمی دونم علاقه مند شدن من کتاب از کمبود امکانات و نبود گزینه های دیگه برای سرگرمی بود یا این که واقعا کتابخون بودم_هنوز هم تا حدی هستم!_ ولی ژن علاقه به کتاب خوندنم به بچه هام منتقل نشده!