831

دیروز با رفقای جان در دل طبیعت  جمع شدیم دور هم، سفره حضرت رقیه انداختیم که هر کدوممون یک چیزش رو تقبل و آماده کرده بود، زیارت عاشورا خوندیم و یه روضه کوچیک، همراه آماده کردن بسته های لوازم التحریر برای بچه های بی بضاعت به نیت شادی روح دوست عزیزی که از بینمون سفر کرده بود و هفته قبل همین جمع در بهشت زهرای تهران برای تشییع و خاکسپاریش دور هم جمع شده بودیم. هفته ای که تلخ و سنگین و غمگین گذشت و زندگی روی جدیدی از خودش رو با گذاشتن داغ رفیق روی دلمون نشون داد. داغی که خیلی سخت و اساسی تکونمون داد و عمیق تر از همیشه به یادمون آورد که فرصت زندگی خیلی محدوده و مرگ یک دفعه ای و بی خبر می رسه، که باید یه برنامه درست و حسابی برای بهره بردن بیشتر و بهتر از این  فرصت محدود داشته باشیم...

830

دیروز واسه مامان که مریض شده و تو این اوضاع احتمال دیگه ای جز کرونا نمی شه براش در نظر گرفت چند مدل غذا پختم و بردم. بعدش رفتیم خونه یکی از اقوام شازده که هفته قبل یک دفعه ای سکته کرده و از دنیا رفته و نشده بود  تشییع جنازه بریم، برای سر سلامتی و تسلیت گفتن به خانواده اش و کلی درددل ازشون شنیدیم. برای یکی از دوستام که کرونا به شدت درگیرش کرده و چند روزه تو آی سی یو بستری شده، انواع ختم ها و دعاها رو با بقیه دوستان می خونیم تا خدا به خانواده و سه تا بچه کوچیکش رحم کنه و هر چه زودتر حالش خوب بشه. و امروز صبح هم اولین خبری که گرفتم فوت عموی بزرگم به خاطر ابتلا به کرونا بود.

دور و اطراف پر از خبر بیماری و مرگ شده و همه این ها یادآوری می کنه دنیا خیلی بی اعتباره و مرگ خیلی نزدیک! این جور خبرها جدای از غمگینی و حال بدش باعث می شه بیشتر و عمیق تر فکر کنم، کمی از روزمرگی جدا بشم و در احوالات خودم دقیق بشم. چیزی که تو این وانفسای دنیا خیلی لازم دارم...


ممنون می شم روح عموی من رو به صلوات و فاتحه ای مهمون کنید.