857

همیشه یکی از فانتزی هام این بود که برای تولدم سورپرایز بشم، حالا به هر شکلی! اما اینم از اون فانتزی هایی بود که مثل خیلی دیگه از فانتزی های ذهنیم هیچ وقت فکر نمی کردم تحقق پیدا کنه، فکر نمی کردم تا چند شب پیش که چهار روز زودتر از روز تولدم، وسط کارهام برای مهمونی افطار فردا شبش _که پاگشا کنون داداش کوچیکه هم بود_ و به هم ریختگی های هورمونی و ضعف جسمی که تا دم اذان مغرب تو مطب دکتر زنان معطلم کرده بود، یه دفعه زنگ در رو زدن و در کمال تعجب و ناباوری و گیجی من، پنج دوست نازنینم با کیک و فشفشه و در حال خواندن تولدت مبارک وارد خونه شدن!!!  

با این که دوستان هم با عوض شدن برنامه و بعد کلی تردید که اصلا در اون وضعیت من  بیان خونه مون یا نه اومده بودن، من به معنی واقعی کلمه سورپرایز و شاد شدم! یه آنتراک چند دقیقه ای گرفتم که لباس عوض کنم و یه دستی به سر و صورتم بکشم تا از رنگ پریدگی دربیام و تو عکسا قشنگ بیافتم! بعد اومدم و با هم عکس انداختیم فیلم گرفتیم کیک خوردیم و مختصری شلوغ بازی درآوردیم. یک عطر خوشبو و خوشگل هم هدیه گرفتم و بعد حدود یک ساعت  دوستام راهی خونه هاشون شدن که به سحری درست کردن برسن البته که من تعارف زدم برای سحری بمونن!

بله و این سورپرایز مختصر و مفید تونست تولد سی و هشت سالگی من رو یکی از خاطره انگیز ترین سال روزهای تولدم کنه، هر چند امروز که در اصل تولدم بود هیچ خبر خاصی جز گرفتن چند تا تبریک تو واتساپ و پیامک از طرف بانکم و تلفن مامان نبود!


856

اومدن ماه مبارک که در این برهه از زمان از نظر روحی واقعا بهش احتیاج داشتم و حضوری شدن کامل مدارس بعد از دوسال، دو اتفاق واقعا خجسته ان! تنها مشکل اینه که هر دو هم‌ زمان بعد سیزده به در شروع شدن و این کار رو سخت کرده! سخت ترین قسمتش هم برای من اینه که نمیتونم صبح ها بعد سحری و نماز با خیال راحت بخوابم و از اون جا که شب ها هم  خواب درستی ندارم و کلا به این سبک ماه رمضان _که یک ساعت بعد سحری مجبور باشم بچه ها رو آماده کنم و برسونمشون مدرسه_ عادت ندارم، نمی دونم وضعیت به چه صورت خواهد بود!
فعلا که اولین روز ماه مبارک رو پرکار و شلوغ آغاز کردم، چون در تعطیلات عید که انگار به چشم به هم زدنی تموم شد هیچ کدوم از تدارکاتی که هر سال برای ماه رمضان می دیدم رو انجام نداده بودم، امروز مشغول خرید و آماده سازی مواد غذایی لازم بودم و بعد جمع کردن بساط افطار و درست کردن سحری ، با حال نزار و این تلنگر درونی که فردا هم روز خداست دست خودم رو گرفتم و از آشپزخونه کشیدمش بیرون!
سال هزار و چهارصد و یک با تعطیلات نوروزی دلچسبی که برای اولین بار در سال های بعد ازدواجم به سفر و بعد هم مهمونی های فامیلی گذشت و پیوند خورده به ماه مبارک رمضان که امیدوارم پر خیر و برکت و با حال معنوی خوش _که ازش دور شدم و خیلی نیازش دارم_ سپری بشه،  ان شاالله که سال خیلی خوبی باشه!

ماه رمضانتون مبارک رفقا
خیلی التماس دعا