718

شب آخر سال این مدلی تو برنامه و تصور هیچ کدوممون نبود. این که به جای بدو بدوهای مرسوم و خرید و آماده کردن بساط عید دیدنی و لباس های عید، تو قرنطینه خونگی باشیم. تو شرایطی که قبلا نه شبیهش رو تجربه کرده بودیم و نه حتی تا یک ماه پیش اصلا فکرش رو می کردیم که یه روز تجربه کنیم!
سال سخت و متفاوتی رو گذروندیم که با سیل گسترده شروع شد، با انواع حوادث تلخ و فاجعه ها سپری شد و با شیوع کرونا تموم. 
سال دشوار هزار و سیصد و نود و هشت هجری شمسی بالاخره داره بساطش رو جمع می کنه و جاش رو می ده به سال جدید. ما بعد گذروندن امسال قطعا آدم های دیگه ای می شیم و من امیدوارم آدم هایی بشیم قوی تر و شکرگذار تر! با همین امید سفره هفت سین می چینم و به استقبال سال جدید می رم، به استقبال روزهای روشنی که ایمان دارم بعد این سختی های بالاخره از راه می رسن...

سال نو مبارک رفقا! 

717

قصد کردم این قرنطینه رو به شکل یک فرصت ببینم نه تهدید! و شکر خدا کلی هم کار تو این مدت انجام شد. یه خونه تکونی مفصل انجام دادم و  شازده هم از فشار خونه نشینی رفت سراغ یه سری تعمیرات اساسی و مورد نیاز لوازم خونه مثل صندلی های شکسته و کمد اتاق بچه ها که مدت ها بود فرصت انجامشون پیش نیومده بود. بعد هم رضایت داد به تغییر دکوراسیون کلی ای که من از خیلی وقت پیش دلم می خواست انجام بدم. در نتیجه خونه مون حسابی دلباز شد و زیر و روش جارو و تی کشیده و تمیز شد!

اینا به جز اون همه فیلم و سریالیه که تو این چند هفته دیدم و سه جلد کتابی که خوندنم و الان هم مشغول چهارمی هستم. کارایی که جایگزین پختن شیرینی عید و دوختن مانتو و باقی کارای تعطیل شده مربوط به شب عید شدن! 

716

 ساعت‌هایی از بعدازظهر خونه ما شبیه مدرسه می شه، گل پسر می ره سراغ لپ تاپ، تکالیفش رو از سایت مدرسه برمی داره، می نویسه و می ده به من تا چک کنم و عکس بگیرم بفرستم برای معلم ها. من و خانوم کوچولو هم می ریم سراغ گوشیم، کانال مدرسه رو باز می کنم و می ریم عکس و ویس هایی که معلمشون فرستاده تا انجامشون بدیم. کارهای پیش دبستان خانوم کوچولو که بیشتر شامل نقاشی و کاردستی و اوریگامیه، یه جورایی برای منم جذاب و سرگرم کننده اس!
این روزا فرصت زیادی برای وقت گذروندن با بچه ها هست و انجام این مدل کارها هم یه جورشه. در کنارش شروع کردم به خوندن مجموعه کتاب های تربیتی «من دیگر ما» از طاقچه که خیلی وقته تو فکر خوندنش بودم.
دارم تلاشم رو می کنم که این روزا رو به شکل یه فرصت خاص ببینم برای انجام کارهای متفاوت. کارهایی که قبلا دوست داشتم انجام بدم اما فرصت یا حوصله اش پیش نیومده بود. یه فرصت برای فکر کردن درست و حسابی، تا نذارم ناراحتی و استرس شرایط به وجود اومده بهم غلبه کنه. این روزها هم روزهای جنگ با کروناس و هم روزهای جنگ با ترس و نا امیدی! روزهایی که مثل خیلی روزهای سخت دیگه ای که قبل از این بودن، بالاخره می گذرن و تموم می شن... 

715

یه بسته اینترنت نامحدود شبانه گرفتم، تند تند سریال دانلود می کنم و تمام وقتای بی کاری وسط کارهای خونه و رسیدگی به کارهای مدرسه بچه ها سریال می بینم! در حدی که شب ها هم دنباله سریال رو تو خواب می بینم اونم با زبان اصلی و دیالوگ های انگلیسی!!! 
بله! این وضعیت قرنطینه خانگی هر چی که نداشت، باعث شد زبانم بدون خوندن حتی یک خط کتاب درسی به نحو چشمگیری تقویت بشه! 

714

 روزهای سفید ماه رجب اومدن، روزای خوب خدا  که امسال بدون اعتکاف و مسجد و مراسم مولودی و دعا با همیشه متفاوت شدن.
بیاین تو این روزها برای هم، برای سلامتی و آرامشمون، برای رفع شر کرونا از سر جهان، برای حل همه گرفتاری ها و مشکلات، برای اومدن کسی که تا نیاد دنیا رنگ سعادت رو به خودش نمی بینه از ته دل دعا کنیم...

عیدتون مبارک رفقا. ان شا الله به حق صاحب این روز به زودی دل هامون شاد بشه! 

713

سرگرمی این تعطیلات اجباری مون شده نظافت و خونه تکونی! اتاق خواب ها و آشپزخونه و سرویس ها رو شستم و تمیز و مرتب کردم و کلی وسیله و خرت و پرت اضافی رو بردم بیرون. حالا انگار خونه داره نفس می کشه و حالش خوب شده و کلی از انرژی های منفیش رفته!
به گل پسر پیشنهاد دادم که تو کارای خونه کمک کنه تا هم سرش گرم بشه و هم در ازاش مزد بگیره تا بتونه بازی ps4 رو که مد نظر داره بخره. روی کار اومدن پول باعث شد بفهمم پسرم چه قدر تو کارای خونه وارده و چه قدر خوب انجامشون می ده! می گرده تا کار پیدا کنه و قبلش هم مزدش رو باهام طی می کنه! حالا چند روزه تخت های مرتب با روتختی های کشیده شده، یک سینک برق افتاده، میزهای دستمال کشیده شده و در کل یه خونه مرتب و تمیز داریم که می تونه این خونه نشینی رو کمی دلپذیر کنه! هر چند حالا که دستمزدهای گل پسر داره به اندازه مورد نظرش نزدیک می شه، به نظر می رسه که این اشتیاقش به انجام کارای خونه هم فروکش خواهد کرد! 

713

سرگرمی این تعطیلات اجباری مون شده نظافت و خونه تکونی! اتاق خواب ها و آشپزخونه و سرویس ها رو شستم و تمیز و مرتب کردم و کلی وسیله و خرت و پرت اضافی رو بردم بیرون. حالا انگار خونه داره نفس می کشه و حالش خوب شده و کلی از انرژی های منفیش رفته!
به گل پسر پیشنهاد دادم که تو کارای خونه کمک کنه تا هم سرش گرم بشه و هم در ازاش مزد بگیره تا بتونه بازی ps4 رو که مد نظر داره بخره. روی کار اومدن پول باعث شد بفهمم پسرم چه قدر تو کارای خونه وارده و چه قدر خوب انجامشون می ده! می گرده تا کار پیدا کنه و قبلش هم مزدش رو باهام طی می کنه! حالا چند روزه تخت های مرتب با روتختی های کشیده شده، یک سینک برق افتاده، میزهای دستمال کشیده شده و در کل یه خونه مرتب و تمیز داریم که می تونه این خونه نشینی رو کمی دلپذیر کنه! هر چند حالا که دستمزدهای گل پسر داره به اندازه مورد نظرش نزدیک می شه، به نظر می رسه که این اشتیاقش به انجام کارای خونه هم فروکش خواهد کرد! 

712

قرار بود یه همچین موقعی تو آرایشگاه باشم، موهامو درست کنم بیام خونه، آماده بشیم، لباس هایی که مخصوص امروز خریده بودیم رو بپوشیم، بریم جشن عقد خواهر شازده و کلی خوش بگذرونیم. جشنی که کلی براش تدارک دیده شده بود. از گشتن دنبال سالن و خرید و دوختن لباس عروس و غیره.
حالا اما همه نشستیم تو خونه هامون، مراسمی در کار نیست و همه چیز کنسل شده! به جای آرایشگاه رفتن و لباس شیک پوشیدن و رفتن به مراسم، موهامو گیس باف انداختم پشتم و با یه لباس راحتی به همراه گل پسر مشغول تمیزکاری شدیم! 
لعنت به کرونا!

711

به بچه ها گفته بودم ماه رجبه و امشب خدا دعاها رو مستجاب می کنه. گفتم خیلی دعا کنین! خانوم کوچولو پرسید چه دعایی؟ جواب دادم دعاهای خوب، از خدا چیزای خوب بخواین و برای همه دعا کنین. یه کم بعد صداشون رو از تو اتاقشون شنیدم. خانوم کوچولو دعا می کرد و گل پسر آمین می گفت:

خدایا دعا می کنم امام زمان زود بیاد.

خدایا دعا می کنم دوستام مریض نشن.

کرونا بمیره!

داداشم زودتر بره دانشگاه!

من زودتر برم کلاس اول!

آدم بدا خوب بشن و دزدی رو فراموش کنن!!! ...


دلم رفت واسه دلای پاک و ساده شون! 


امشب از اون شب های خاص خداس، شب نزدیکی فاصله آسمون و زمین و شب استجابت دعا. روزای متفاوتی رو می گذرونیم با نگرانی از یه بیماری همه گیر، با خونه نشینی و دوری از جمع، با شستن و ضدعفونی کردن های مداوم. حالا فهمیدیم تا قبل این هفته با وجود تمام مشکلات چه قدر راحت و خوش بخت بودیم! امشب برای هم دیگه، برای آرامشمون، دور شدن مریضی، حل گرفتاری و مشکلات و برای همه چیزهای خوب در حق هم دعا کنیم. 


710

رفته بودیم مراسم تشییع جنازه دایی بزرگ مامان تو شهر آبا و اجدادی شون، شهری که زمان بچگی زیاد می رفتیم و کلی خاطره خوب ازش دارم، خاطره مهمونی ها، عروسی ها، دور همی ها، گشت و گذار تو باغ های اطراف شهر و...، شهری که چندین سال بود نرفته بودم و حالا این مراسم بیشتر از غم و اندوه برام تجدید خاطره بود و دیدار اقوام دور و یه جورایی خوشحال شدن و آرامش گرفتن!
روز بعدش، روز اول ماه رجب، عقد خصوصی خواهر شازده بود و شادی و تبریک!
جلوه های متفاوت زندگی در دو روز پشت سر هم همراه با مراقبت های بهداشتی جهت جلوگیری از ابتلا به ویروس کرونا!!!