746

یه جور بی سابقه ای خونه مون سوت و کور و بی سر و صداس. خانوم کوچولو از هفته پیش که یهو هوس خونه مادربزرگ موندن به سرش زد و با مامان شازده قرار گذاشتن و روز تعیین کردن که یه شب خونه شون بمونه، حسابی منتظر بود. دیشب هم وسایلش رو آماده کرد، گذاشت تو کوله پشتی اش و با باباش راهی شد. دیشب اولین شبی بود که خانوم کوچولو بدون من و تنها جایی موند! بر عکس گل پسر که قبل ها زیاد خونه مادربزرگاش می موند، خانوم کوچولو از وابستگی زیاد حاضر نبود از من جدا بشه. البته شرایط زمان بچگی گل پسر هم به خاطر سرکار رفتن من متفاوت بود و پسرم به دوری از من و بودن با مادربزرگاش عادت داشت. 
طی چند تماس تلفنی مون خانوم کوچولو اعلام کرده خیلی داره بهش خوش می گذره و تصمیم گرفته امشب رو هم بمونه! گل پسر هم که انگار دیگه طاقت دوری خواهرش رو نداشت گفت می خواد بره خونه مادربزرگش که با هم اون جا باشن و اونم راهی شد. حالا من موندم و یه خونه زیادی ساکت و دلتنگی برای بچه ها... 

745

منم و چند تا کیسه بزرگ سبزی که باید پاک کنم و بشورم و بذارم خشک بشن. پونه، کاکوتی، آویشن و سیرکوهی هایی که دیروز برای اولین بار با دست خودم  از دل طبیعت چیدم!
جمعه یکی از دوستای قدیمیم زنگ زد و گفت می خواد با یکی دیگه از دوستاش برن اطراف تهران واسه گشت زدن و سبزی چینی و از منم دعوت کرد که باهاشون برم. می خواستن صبح زود راه بیافتن و منم که هنوز ساعت خوابم درست نشده و تازه بعد نماز صبح می خوابم اولش شک داشتم که برم یا نه، اما بالاخره با تصمیم غلبه بر خوابالودگی و خونه نشینی اعلام کردم منم میام! یه مقدار بند و بساط و خوراکی و غذا آماده کردم و صبح شنبه زدیم به دل طبیعت! دوست دوستم که سال‌ ها تو یه شهر کوچیک و محیط طبیعی زندگی کرده بود، راجع به انواع سبزی های کوهی و محل رویش و کابردشون می دونست و شده بود راهنمای ما. از بین اون همه سبزی که اسمشون رو می‌گفت و نشون می داد، من فقط با پونه و آویشن و کاکوتی آشنا بودم، اونم نه در حدی که خودم بتونم از بین گیاهان دیگه تشخیص بدم! خلاصه که با توقف در چند منطقه مختلف از انواع سبزی ها چیدیم و بعد هم رفتیم کنار رودخونه برای خوردن ناهار و آب بازی کردن بچه ها! این طبیعت گردی بعد چند ماه خونه نشینی حسابی حال من و بچه ها رو خوب کرد! نزدیک عصر با کیسه های بزرگ سبزی و یه نفس تازه شده و البته بدن های خسته و کوفته برگشتیم سمت خونه. حالا هم منم و اون همه سبزی که باید بهش سرو سامون بدم!

744

آموزش های مجازی بچه ها هفته گذشته تموم شده، گل پسر امتحاناتش رو به صورت آن لاین داده و حالا تعطیلات تابستونی شون رسما آغاز شده، اونم در شرایطی که مدرسه ها از سه ماه قبلش تعطیل بوده! تو این تعطیلات چند ماهه هم نه کلاس تابستانه ای در کار خواهد بود نه پارک و گردش رفتن به شیوه سال های قبل. به فرض هم که بتونیم چهار ماه پیش رو تو خونه طاقت بیاریم و روح و روانمون سالم بمونه، هیچ معلوم نیست مهر ماه مدارس دوباره باز بشه! زمزمه هایی هست که سال آینده هم آموزش به شیوه مجازی ادامه داشته باشه، اونم وقتی سال تحصیلی آینده من یه دختر کلاس اولی و یه پسر کلاس ششمی خواهم داشت! 

در واقع به عمق فاجعه که فکر می کنم، مادر کلافه و نگران درونم می خواد بره یه گوشه تو تاریکی بشینه و زار زار گریه کنه!!!


743

یه برگه کاغذ داده دستم و گفته مامان اینو بخون! می خونم و می بینم تمام ناراحتی ها، شکایت ها و انتقاداتش از رفتار من رو خیلی شیک و مجلسی توش نوشته و حتی در تایید حرفاش یه حدیث هم آورده! خوندم و نیاز شدیدی به محو شدن در افق پیدا کردم! 
این که بچه های امروزی این قدر می فهمن و می تونن راحت حرفشونو بگن خیلی خوبه، اما از اون طرف هم رفتار کردن باهاشون سخت تره و ظرافت بیشتری نیاز داره. مثل زمان ما نیست که پدر و مادرمون هر چی گفتن بگیم چشم و جیکمون هم درنیاد! خدا آخر و عاقبت کار ما رو با بچه هامون ختم به خیر کنه! 

742

رسیدیم به آخرین غروب ماه مبارک، بساط افطار آخر رو آماده می کنم و یه بغضی می‌شینه ته گلوم. زود گذشت، مثل هر سال. حالا ماه خدا داره بساطش رو جمع می کنه و من دل تنگ تمام لحظات نابش می شم، دلتنگ سحرها و افطارهاش، دلتنگ دعاها و آرامشش، دلتنگ... کی می دونه تا رمضان سال آینده چی می شه و چه طوری می شه، مثل همین ماه رمضان در قرنطینه امسالمون که سال گذشته اصلا تو تصورمون هم نمی اومد! هر چند همین تو خونه موندنش خوب بود. روزه گرفتن راحت تر شد و باز هم تونستم شب های قشنگش رو تا سحر بیدار بمونم، خلوت کنم و فکر کنم... شاید همین بود که من رو متوجه این کرد که تمام گرفتاری های سخت یکی دو سال اخیرمون چه قدر برام خیر داشته. که همون چیزایی که ازشون شاکی بودم و به خاطر برطرف شدنشون شدیدا مشغول دعا، باعث شد از خیلی چیزا کنده بشم و به خدا نزدیک تر، که شاید حالا دارم یه جورایی به آرامش بعد طوفان می رسم. بعد خدا رو از ته دل شکر کنم به خاطر تمام این مشکلات و ازش معذرت بخوام به خاطر بی صبری ها و شکایت هام...

تو این آخرین شب مهمونی ازتون خیلی التماس دعا دارم رفقا.
عیدتون مبارک و دلتون خوش!