ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آموزش های مجازی بچه ها هفته گذشته تموم شده، گل پسر امتحاناتش رو به صورت آن لاین داده و حالا تعطیلات تابستونی شون رسما آغاز شده، اونم در شرایطی که مدرسه ها از سه ماه قبلش تعطیل بوده! تو این تعطیلات چند ماهه هم نه کلاس تابستانه ای در کار خواهد بود نه پارک و گردش رفتن به شیوه سال های قبل. به فرض هم که بتونیم چهار ماه پیش رو تو خونه طاقت بیاریم و روح و روانمون سالم بمونه، هیچ معلوم نیست مهر ماه مدارس دوباره باز بشه! زمزمه هایی هست که سال آینده هم آموزش به شیوه مجازی ادامه داشته باشه، اونم وقتی سال تحصیلی آینده من یه دختر کلاس اولی و یه پسر کلاس ششمی خواهم داشت!
در واقع به عمق فاجعه که فکر می کنم، مادر کلافه و نگران درونم می خواد بره یه گوشه تو تاریکی بشینه و زار زار گریه کنه!!!
رسیدیم به آخرین غروب ماه مبارک، بساط افطار آخر رو آماده می کنم و یه بغضی میشینه ته گلوم. زود گذشت، مثل هر سال. حالا ماه خدا داره بساطش رو جمع می کنه و من دل تنگ تمام لحظات نابش می شم، دلتنگ سحرها و افطارهاش، دلتنگ دعاها و آرامشش، دلتنگ... کی می دونه تا رمضان سال آینده چی می شه و چه طوری می شه، مثل همین ماه رمضان در قرنطینه امسالمون که سال گذشته اصلا تو تصورمون هم نمی اومد! هر چند همین تو خونه موندنش خوب بود. روزه گرفتن راحت تر شد و باز هم تونستم شب های قشنگش رو تا سحر بیدار بمونم، خلوت کنم و فکر کنم... شاید همین بود که من رو متوجه این کرد که تمام گرفتاری های سخت یکی دو سال اخیرمون چه قدر برام خیر داشته. که همون چیزایی که ازشون شاکی بودم و به خاطر برطرف شدنشون شدیدا مشغول دعا، باعث شد از خیلی چیزا کنده بشم و به خدا نزدیک تر، که شاید حالا دارم یه جورایی به آرامش بعد طوفان می رسم. بعد خدا رو از ته دل شکر کنم به خاطر تمام این مشکلات و ازش معذرت بخوام به خاطر بی صبری ها و شکایت هام...
تو این آخرین شب مهمونی ازتون خیلی التماس دعا دارم رفقا.
عیدتون مبارک و دلتون خوش!