پنج!

بعضی اتفاق ها هستند که هر چند سال هم ازشون بگذره, حسی که برات دارن باز هم تازه و شیرینه! مثل تولد فرزند, اون هم تولد اولین فرزند با تمام حس های ناب و قشنگ مادرانه اش...

 گل پسر عزیز من امروز پنج ساله شد!

 

برای خوشحال کردن یک گل پسر پنج ساله تو روز تولدش چه کاری بهتر از برگزار کردن یه جشن تولد درست و حسابی؟! اینه که تنبلی و آیه یاس خوندن که سخته و با خانوم کوچولو نمی شه رو کنار گذاشتم و برای امروز تدارک یه مهمونی عصرونه با دعوت گرفتن از خانوم های فامیل و دوستان رو به مناسبت تولد گل پسر دادم! هر سال جشن تولدش خانوادگی بود و به صرف شام, اما امسال خواستم این مدلی باشه که هم کم تر خسته بشم, هم بیشتر خوش بگذره! دیروز هم حسابی با شازده مشغول بودیم. من نظافت اساسی و مرتب کردن خونه, شازده هم خرید و سفارش کیک!

کیک به درخواست گل پسر شکل باب اسفنجی سفارش داده شده و ظرف های کیک هم با عکس باب اسفنجی خریده شده. اما در همین حال اصرار اکید کرده که کلاه تولدش انگری برد داشته باشه و هر چی شازده گفته که بهتره همه چی شکل هم باشه, گوش نداده و برای خودش استدلال کرده که بعضی چیزا شبیه هم نباشه خوشگل تره!!!

از قبل به من گفته بود که دوست دارم برای تولدم همه اسباب بازی بیارن. تو مهمونی قبولی دانشگاه عمه اش هم اسباب بازی های مورد علاقه ش رو اعلام کرده که براش بیارن! قصدش خیر بوده بچه ام می خواسته مهمون ها زیاد فکر نکنن چی کادو بخرن!!!

امیدوارم که مهمونی امروز به خیر و خوشی برگزار بشه و به گل پسر و مهمون ها حسابی خوش بگذره!

+ خاطره تولد گل پسر

پنج سال پیش:

و حالا!:

...