634

امسال یکی از یلداهای متفاوت و شیرین و خوش زندگیم رو داشتم، در کنار چند دوست مهربون و نازنین تو یه ویلای جنگلی در مازندران. یه شب قبل از یلدا رفتیم به استقبال، هرچی میوه و خوراکی همراهمون داشتیم رو توی ظرف ها چیدیم و ظرف ها رو خوشگل و قشنگ کنار هم! گفتیم، خندیدیم ، مدل به مدل عکس گرفتیم، تا می تونستیم خوردیم و یه شب خاطره انگیز ساختیم! 

همسران و فرزندان رو که روونه رختخواب کردیم، تا نزدیکی صبح زیر لحاف نشستیم به حرف زدن، تعریف کردن از این طرف و اون طرف،  چای خوردن و خنده های غش غشی که می ترسیدیم بقیه رو بیدار کنه! 

و من چه قدر به این دور هم بودن و تغییر آب و هوا و حس و حالم نیاز داشتم و چه قدر امیدوارم که زمستونی که اومده بر خلاف پاییزی که رفته، برامون پر از روزهای قشنگ و حال خوش باشه!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد