680

امشب رو خونه مامان می‌خوابیم. مامان خانوم کوچولوی خوابالوی مقاومت کننده در برابر خواب رو برده پیش خودش و صدای قصه گفتنش میاد، از همون قصه های من درآوردی دوست داشتنیش که سال ها پیش هر شب برای من و داداش بزرگه تعریف می کرد و ما عاشقشون بودیم!

 هم خاطرات شیرین شب های کودکی برام زنده شده، هم تنبلی خودم تو قصه گفتن شبانه بهم یادآوری! راستش همیشه به صبر و حوصله کم نظیر مامان تو رابطه با بچه ها _که من چندان ازش به ارث نبردم_ غبطه می خورم! خیلی وقته یکی از برنامه هایی که تو ذهنم برای بچه‌ ها دارم شروع دوباره قصه گفتنه، کاری که چند سال پیش وقتی گل پسر کوچیک تر بود تو برنامه هام بود و امشب یه تلنگر برام بود تا حال و حوصله ام و البته تلاشم برای به یاد آوردن قصه های قدیمی و یاد گرفتن قصه های جدید رو بیشتر کنم!


نظرات 2 + ارسال نظر
سید محسن جمعه 19 مهر 1398 ساعت 10:59 ب.ظ http://telon4.blogfa.com/

درود بر شما زلال مثل اب چشمه -پایدار باشید

ممنونم

روجا یکشنبه 21 مهر 1398 ساعت 10:43 ق.ظ http://www.north79.blogfa.com

سلام بانو جان
خوبید؟
همیشه از تو کانال میخونمتون، امروز که گذرم به بلاگفا افتاد گفتم یه سر بیام اینجا، چه حیف که اینجا و کل وبلاگستان از رونق افتاده..
چه کردید با پروژه قصه برای خانم کوچولو؟ شب به خیر کوچولو به کارتون اومد؟ دختر من که چهار پنج شبه رو یه قصه مونده و نمیتونه قصه ر‌و تا ته گوش کنه و صبحها شاکیه که دوباره وسط قصه خوابم برد دیشبم مثل اینکه همون اول قصه خوابش برده

سلام خیلی خوش اومدین!
هنوز کار خاصی انجام ندادم ان شاءالله در آینده نزدیک!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد