683

روز بعد اربعین، قبل از اذان ظهر جدا از همسفرا رفته بودم حرم. نماز ظهر رو تو حرم امام حسین خوندم و بعد از یه زیارت چند ساعته، راهی حرم حضرت عباس شدم. زیارتم که تموم شد کمتر از دو ساعت تا اذان مغرب مونده بود و فکر کردم حیفه که برگردم و نماز جماعت اینجا رو از دست بدم! یه کم آب به سر و صورتم زدم که خواب‌آلودگیم بپره و کیسه آجیل تو راهی مامان رو از کیفم درآوردم که  تجدید قوا کنم! به خانم عربی که تازه اومده و کنارم نشسته بود اشاره کردم که دستاشو بیاره جلو و آجیل تو دستش ریختم. بعد پرسیدم عراقی؟ گفت سعودی! اونم پرسید لبنانی؟ گفتم ایرانی! شروع کرد به عربی حرف زدن که گفتم کن یو اسپیک انگلیش؟! _عراقی ها تا جایی که من دیدم نمی تونن انگلیسی صحبت کنن و منم که مکالمه عربی بلد نیستم در نتیجه نمی‌شد باهاشون هم صحبت بشم! اما امیدوار بودم که این خانم عربستانی یه کم انگلیسی بلد باشه! _ گفت یس! و شروع کردیم به حرف کردن! گفت اهل قطیفه و اومدنشون به ایران و عراق برای زیارت مشکل. چون نمی تونن با پرواز مستقیم بیان و باید اول برن یکی از کشورهای همجوار و از اونجا بیان که خیلی هم گرون درمیاد. با این حال سه بار اومده بود ایران و زیارت امام رضا و حضرت معصومه و حضرت عبدالعظیم رفته بود! آخر همه این ها هم یه نگاه به آسمون کرد، دستاشو گرفت بالا و از ته دل گفت الحمدلله! از من پرسید اهل کدوم شهری و وقتی گفتم تهران، یه نگاه دقیق بهم انداخت و گفت ولی شکل زنای تهرانی نیستی! اونا آرایش می کنن و موهاشو بیرون میذارن! من خندیدم و گفتم همه مدل زنی تو تهران هست! اشاره کرد به چادرم و گفت تو تهران هم همینو می پوشی؟ گفتم بله! گفت موهاتم بیرون نمیذاری؟! گفتم نه! تو تهران هم همین شکلیم! بعد با یه نگاه حاکی از قدرشناسی دستامو تو دستاش گرفت و بهم آفرین گفت! مکالمه مون ادامه پیدا کرد از اسم سن و خانواده های هم پرسیدیم. اسمش جمیله بود، سی و هشت ساله با سه تا بچه و مثل من بدون همسر و بچه هاش اومده بود. تا بعد از نماز کنار هم نشسته بودیم و بعدش یه خداحافظی جانانه با هم کردیم و به هم التماس دعا گفتیم.
یاد یه مکالمه دیگه با یه زن عرب دیگه افتاده بودم، چند ماه قبل تو حرم امام رضا بعد از نماز عصر. بچه اش گریه می کرد و یه شکلات از تو کیفم درآورده و بهش داده بودم. بعد از خانومه پرسیده بودم عراقی؟ سرشو تکون داده بود و با همون چند تا کلمه عربی که بلد بودم گفته بودم اهل کدوم شهری و وقتی جواب داده بود کربلا، دلم ریخته بود. گفته بودم سلام منو به امام حسین برسونین و بعد رومو برگردونده بودم، سرمو انداخته بودم پایین و اشکام ریخته بود روی چادرم. همون موقع اینو یه نشونه گرفته بودم که امسال زیارت کربلا قسمتم می شه... مثل جمیله یه نگاه به آسمون کردم و از ته دل گفتم الحمدلله!

نظرات 3 + ارسال نظر
سمانه شنبه 4 آبان 1398 ساعت 09:16 ق.ظ http://weronika.blogsky.com

این صحت ها با کسایی که هم عقیده امون هستن و مال ی کشور دیگه خیلی دل نشینه
من نزدیک قبرستان بقیع و حرم حضرت رسول با ی خانم هندی و ی خانم مقیم انگلیس صحبت داشتم و خیلی دلنشین بود
من این صحبتت با خانم اهل عربستان تعبیر می کنم به مشرف شدن به حج واجب به زودی زود
التماس دعا

بله واقعا.
ممنون از تعبیر قشنگت ان شاءالله همین طور باشه!

زهرا. سین سه‌شنبه 7 آبان 1398 ساعت 12:39 ب.ظ

ایشالا دیدار اون خانم سعودی تو حرم امام حسین نشونه ی این باشه که سال دیگه روز عرفه تو صحرای عرفات هستی
زیارت قبول

ان شا الله. کاش همین طور بشه! ممنونم.

نبکا سه‌شنبه 7 آبان 1398 ساعت 04:57 ب.ظ

امیدوارم بزودی قسمتتون حج واجب بشه.

ان شا الله ممنونم. به هم چنین!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد