967

آخرین شب پاییز، اولین دندون شیری خانوم کوچولو افتاد. بنا به توصیه گل پسر دندونش رو پیچید لای دستمال کاغذی و گذاشت زیر بالشتش تا فرشته ها براش هدیه بیارن!
گل پسر تو سن و سال خانوم کوچولو که بود از همکلاسی هاش شنیده بود هر کس اولین دندونش رو که میافته بذاره زیر بالشتش، فرشته ها هم براش یه هدیه کنار دندون می ذارن. منم در نقش یه فرشته مهربون برای اولین دندون گل پسر یه مسواک و خمیر دندون عروسکی گرفتم و گذاشتم زیر بالشت کنار دندونش!
اما افتادن اولین دندون خانوم کوچولو خورد به آلودگی هوا و تعطیلات و من از خونه بیرون نرفته بودم تا براش هدیه بخرم. برای همین وقتی با هیجان دندونش رو برد تا بذاره زیر بالشتش گفتم الان چون هوا خیلی آلوده اس ممکنه فرشته ها نتونن چند روزی هدیه تو بیارن، چون کثیفی هوا اذیتشون می کنه و نمی تونن از آسمون بیان زمین! اما خانوم کوچولو هم چنان منتظر هدیه اش بود و صبح ها تا چشماشو از خواب باز می کرد زیر بالشتش رو نگاه می کرد! دیشب دیدم انتظارش داره خیلی طولانی می شه و چند تا خرده خرید هم داشتم دیگه زدم به دل آلودگی! فکر خاصی هم نداشتم که چی براش بخرم. یه سر به فروشگاه نوشت افزار نزدیک خونه زدم و چشمم به چیزی خورد که به نظرم برای خانوم کوچولو خیلی جذاب اومد، مداد با سر مدادی ایموجی. چون خانوم کوچولو جدیدا علاقه خاصی به این ایموجی های فنری پیدا کرده و ما فقط به خاطر خوشحالی دل دخترمون قبلا یه دونه به انتخاب خودش خریده و چسبونده بودیم جلوی ماشین! بین مدادها گشتم و یه دونه مداد صورتی اکلیل دار با ایموجی صورتی خندان انتخاب کردم و بعد برگشتن به خونه، وقتی خانوم کوچولو حواسش نبود بی سر و صدا گذاشتمش زیر بالشتش!
شب وقتی چراغ ها رو خاموش کرده و رفته بودیم بخوابیم صداش از پشت در اتاقمون اومد که با هیجان پرسید مامان می شه بیام تو؟! و بعد با یه لبخند پرشور و چشمایی که حتی تو نور کم اتاق برقش معلوم بود مدادش رو گرفت جلوم و گفت ببین فرشته ها برام کادو آوردن و با ذوق پرید بالا! منم با لحنی که تا حد ممکن بهش هیجان داده بودم گفتم وای خوش به حالت! چه کادوی خوشگلی! مبارکت باشه. شازده هم تبریکاتش رو اعلام کرد و خانوم کوچولو بالا و پایین پران به سمت اتاقش رفت! از صبح تا حالا شونصد بار مدادش رو دست گرفته‌ و مراتب خوشحالیش رو اعلام کرده! خیلی به حالش غبطه می خورم!!!

 

نظرات 6 + ارسال نظر
The سه‌شنبه 3 دی 1398 ساعت 05:00 ب.ظ

ای جانم چقد دوست داشتنی

ندا سه‌شنبه 3 دی 1398 ساعت 05:12 ب.ظ

ای جاااااانم.عزیزم.چه ناااااز.
چه دنیایی دارن.عزیزم...

دنیاشون خیلی شیرینه!

کیانا چهارشنبه 4 دی 1398 ساعت 01:23 ق.ظ

عزیزدلم چه معصوم و صافه اخه

amir چهارشنبه 4 دی 1398 ساعت 02:07 ب.ظ

سلام
دمتون گرم که خالق این اتفاقات خوب هستید

سلام. ممنون از لطفتون. کم پیداشدن. خیر باشه!

amir چهارشنبه 4 دی 1398 ساعت 02:19 ب.ظ

تعطیلات به بچه ها خوش میگذره؟ اخه بچه ها تعطیلی مدرسه رو دوست دارن

نه کلافه شدن!

سمیه شنبه 7 دی 1398 ساعت 09:03 ق.ظ

گلابتون بانوی عزیز .. سالهاست نوشته‌هاتون رو دنبال می‌کردم .. بعد از مدتها اومدم و دیدم همچنان می‌نویسید .. ذوق من کم از ذوق خانم کوچولو نداره

سلام. ممنونم از لطفتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد