702

از دیروز دلم رفته جلوی حرم حضرت عباس، مثل شب آخری که بعد اربعین امسال تو کربلا بودم. بعد از نماز مغرب و عشای بین الحرمین پناه آورده بودم به حرم برای درددل گفتن. در بسته بود و روبروی یکی از ورودی ها مستاصل نشسته بودم روی زمین، کنار یه دسته از زن های پاکستانی که دایره زده بودن، روضه می خوندن و سینه می زدن. چادرمو کشیده بودم روی صورتم و بغضم ترکیده بود. نمی دونم چه قدر نشستم اون جا به حرف زدن و اشک ریختن، از حال خراب گفتن و کمک خواستن. نفهمیدم روضه خونی زن های پاکستانی کِی تموم شد و رفتن. فقط یک دفعه احساس کردم اون بار سنگین روی قلبم برداشته شد و سبک شدم...
چه قدر نیاز دارم به یه درددل و دعا کردن این جوری، تو این روزها که هی سخت تر می شن و قلب ها فشرده تر. دستم از حرم کوتاهه ولی دلمو روانه می کنم، مفاتیحم رو باز می کنم و دعا می خونم، به پیشنهاد یکی از رفقا دعای جوشن صغیر، با عبارت های دعا بغضم می ترکه و اشک هام جاری می شن...
نمی دونم چی می شه و این سختی ها تا کجا ادامه پیدا می کنه، فقط می دونم خیلی به دعا محتاجیم. برای این که از پا درنیایم، کم نیاریم، نشکنیم، گم نشیم...

بیاین خیلی برای هم دعا کنیم رفقا! 

نظرات 2 + ارسال نظر
افروز دوشنبه 23 دی 1398 ساعت 10:00 ق.ظ

دعا کردن رو خیلی دوست دارم ولی نمیتونم موقع دعا راحت حرفامو بزنم

تمرین کنین می تونین. بهترین جا برای گفتن حرفهای نگفتنیه.

amir شنبه 28 دی 1398 ساعت 09:00 ق.ظ http://mehrekhaterat.blog.ir/

التماس دعا

محتاجم به دعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد