764

صبح زود قبل ساعت ٧ بیدار بشم، چای بذارم، بساط صبحانه رو بچینم روی میز و کلی ناز بچه ها رو بکشم که از خواب بیدار بشن. با قیافه های خوابالو بشینن سر میز، لقمه براشون بگیرم و بشینم منتظر تا صبحانه خوردنشون تموم بشه، ظرف های خوراکی مدرسه شون رو پر کنم، لباش بپوشم و وسطش چند بار بگم بچه ها زودتر حاضر بشین. مقنعه خانم کوچولو رو سرش مرتب کنم و به گل پسر بگم یه شونه به موهاش بزنه. ده بار به ساعت نگاه کنم و بگم دیر شد راه بیافتین. تند تند از پله بیایم پایین، سوار ماشین بشیم و با سرعت رانندگی کنم تا بچه ها رو برسونم مدرسه، اول گل پسر و بعد خانوم کوچولو. راه بیافتم سمت باشگاه. دنبال جای پارک خوب بگردم، برم داخل رختکن لباس عوض کنم، کتونی بپوشم، قمقمه آب و ملافه ام رو بردارم و برم سمت دستگاه های بدنسازی. بیست دقیقه تردمیل، ده دقیقه اسکی فضایی، پانزده دقیقه دوچرخه ثابت... خسته و عرق کرده بعد دو ساعت ورزش کردن راه بیافتم سمت خونه. دوش بگیرم، ناهار آماده کنم، کارای خونه رو انجام بدم تا بعداز ظهر که باید برم دنبال بچه ها، اول خانوم کوچولو بعد گل پسر. بچه ها اصرار کنن که بریم پارک بزرگ نزدیک مدرسه گل پسر بازی کنن، کلی بحث کنن که بریم زمین بازی بالا یا پایین، من قول بگیرم که نیم ساعت بیشتر نشه و بریم سمت پارک. بچه ها تاب و سرسره سوار بشن، من گوشیم رو چک کنم و کتاب بخونم. چند بار بگم نیم ساعت تموم شد تا بالاخره بعد یک ساعت دل بکنن و راه بیافتیم سمت خونه. سر راه بریم فروشگاه که مایحتاج خونه رو بخریم. بچه ها دنبالم بیان تو فروشگاه، پاستیل ها و شکلات ها و بیسکوییت ها رو زیر و رو کنن و برای خودشون خوراکی بردارن، منم چیزای مورد نیاز دیگه رو و با کیسه های خرید برگردیم سمت خونه. سفره ناهار رو بیاندازم، غذا بکشم و بچه ها رو صدا بزنم که بیان. قربون صدقه خانوم کوچولو برم که غذاشو تموم کنه و برای گل پسر دوباره غذا بکشم. در حالی که خمیازه می کشم و چشمام رو هم میافته برم برای چرت بعدازظهر و قبلش کلی از بچه ها خواهش کنم که صدا نکنن و بشینن سر کارای مدرسه شون تا من بتونم یه کم بخوابم. چند بار از سر و صداشون بیدار بشم و از تو اتاق داد بزنم ساکت باشین. بعد از یه خواب نصفه نیمه بلند بشم، تکالیف بچه ها رو چک کنم و برم تو آشپزخونه برای درست کردن شام. قبل ساعت ٩ شب سفره‌ شام رو بیاندازم و بعد شام به بچه ها بگم سریع برین دستشویی، مسواک بزنین و برین بخوابین. چند بار تذکر بدم که ساعت خوابتون داره می گذره تا بالاخره حوالی ١٠ شب خوابشون ببره. خونه و آشپزخونه رو جمع و جور کنم، کارامو انجام بدم و خسته از یه روز تکراری مهیای خوابیدن بشم. بخوابم و صبح که بیدار میشم روزم همین شکلی باشه، طبق روال زندگی قبل از ۵ ماه پیشم، با همون روتین تکراری و بعضا خسته کننده ای که گاهی دلم می خواست ازش فرار کنم! با مدرسه و باشگاه و پارک و خرید بی استرس از فروشگاه، بدون ماسک و دستکش و الکل و حفظ فاصله با مردم، بی دغدغه مریض شدن. 
خدایا منو ببخش که به خاطر زندگی روتین دار تکراریم شاکرت نبودم! خدایا ما رو به روزای عادی مون برگردون، خدایا بلاها رو ازمون دور کن، خدایا... 

نظرات 2 + ارسال نظر
رویا جمعه 20 تیر 1399 ساعت 08:26 ب.ظ http://hezaran-harfenagofte.blogsky.com

چقدر قشنگ توصیف کردی
خدا برای هم حفظتون کنه
فاصله سنی کم بین بچه ها خوبه؟چه اذیت می آید؟ البته نمی دونم فاصله شون چقدره ، فکر کنم سه چهار سال باشه ، جوابتون برام مهمه ممنون

ممنون از لطفتون سلامت باشین. فاصله بچه های من چهار سال و نیمه. برای من خیلی خوب بود. کمتر از چهار سال فاصله برای مادر سخت میشه به نظرم!

من جمعه 20 تیر 1399 ساعت 09:16 ب.ظ http://me2020.blogsky.com

من دلم خواست،روزای عادی چقدر دلتنگشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد