769

واقعیتش اینه که من چندان اهل تلفن زدن و صحبت کردن پای تلفن نیستم و اطرافیانم هم از این جهت مثل خودم هستن! با مامان که نهایتا هفته ای دو سه بار اونم در حد ده دقیقه، یک ربع صحبت می کنم. خواهر هم که ندارم و با بقیه فامیل اعم از مادر همسر، زن برادرام، جاری و... هم فقط مواقعی که کار خاصی داشته باشم تلفنی حرف می زنم. چون معمولا هفته ای یک بار همدیگه رو می بینیم و دیگه نیازی به احوال پرسی تلفنی حس نمی کنم! باقی فامیل رو هم که چندان نمی بینم متأسفانه هیچ وقت بهشون تلفن نمی کنم مگر اتفاق خاصی بیافته، اونم به سختی و بعد از کلی به تعویق انداختن!
بیشترین صحبت تلفنی من با چند تا از دوستای صمیمی و قدیمی مه که هر از گاهی با هم حرف می زنیم و از همه چیز برای هم تعریف می کنیم. امروز دو تا از این دوستان عزیز بهم زنگ زدن. یکی شون نزدیک ظهر و یکی دیگه بعد از ظهر و با هر کدوم نزدیک یک ساعت و نیم صحبت کردیم! البته واقعیتش اینه که بیشتر من حرف زدم و تعریف کردم و اونا شنونده بودن. خوب شد که بهم زنگ زدن چون گویا خیلی نیاز به برون ریزی داشتم و خودم خبر نداشتم! منتها مساله اینه که یهو به خودم اومدم و دیدم نصف روزم گذشته و من هنوز هیچ کار مثبتی جز غر زدن و غیبت کردن پای تلفن انجام ندادم! _اوف بر من!_ واقعا خدا رو شکر که نه خودم چندان اهل تلفن کردنم و نه اطرافیانم، وگرنه هم از کار و زندگی می افتادم و هم مرتبا کوله بار گناهانم رو سنگین می کردم! یاد یکی از همسایه های مامان اینا افتادم که یه بار تعریف می کرد هر روز صبح که از خواب بیدار می شه اول یه تلفن به مامانش می زنه، بعد با خواهرش تلفنی صحبت می کنه و بعد با خاله اش! بعدش تازه می‌ره سراغ کاراش! من که اصلا نمی تونم همچین چیزی رو تصور کنم! 

نظرات 1 + ارسال نظر
من دوشنبه 6 مرداد 1399 ساعت 06:10 ب.ظ http://me2020.blogsky.com

منم تایم زیاد پشت تلفن حرف زدن کلافه ام میکنه و آدمی هم نیستم زیاد اهل صحبت با تلفن باشم ولی وقتایی که خوابگاه بودم و از خونه دور حتما باید هر روز در هر چند دقیقه هم شده بود با خونه تماس میگرفتم تا خیالم راحت میشد

سلام. شرایط دوری از خانواده فرق می کنه. ادم دوست داره مرتب از حال خانواده اش خبر بگیره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد