780

چشمام رو می بندم و خودم‌  رو جایی تصور می کنم که اربعین سال گذشته بودم. بعد طلوع آفتاب یه گوشه از خیابان باب القبله کربلا روبروی حرم امام حسین تو نزدیک ترین فاصله ای که می شد تو اون ازدحام پیدا کرد ایستاده بودم. جمعیت هزار رنگ از همه جا می جوشید و هر کس به زبان خودش سلام می داد و درددل می کرد... نگاهم به گنبد بود، دست راستم روی سینه و یه روضه مدام تو ذهنم تکرار می شد و به زبونم می اومد: «کجا می خوای بری، چرا منو نمی بری، حسین این دم آخری، چه قدر شبیه مادری...» می خوندم و اشک هام سرازیر می شد...
 قبل اون سفر رو کلی تردید و اما اگر داشتم، ولی همه چی بدون تلاش خاصی از جانب من دریف شده بود، راهی شده بودم‌ و سفرم خیلی خوب و فراتر از حد انتظارم پیش رفته بود. اول مسیر پیاده روی که پا تو جاده نجف به کربلا گذاشته بودم بعد بسم الله زیر لب گفته بودم «ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده!» و شروع کردم به حرکت. دو روز و نیم پیاده روی فشرده که خیلی از قدم هاش رو با نیت برداشته بودم. به نیابت از کسایی که بهم التماس دعا گفته بودن، شهدا، اموات، اونایی که دلشون تو اون مسیر بود و قسمتشون نشده بود که بیان، کسایی که حسرت به دل زیارت کربلا از دنیا رفتن... با خوردن غذا‌ و چای عراقی، با خواب هایی شبیه بی هوش شدن تو هر موکب بین راهی که جای خالی داشت، بی خیال شلوغی و احیانا کثیفی شون!_ چه  قدر هم  اون خواب ها شیرین و دلچسب بود!_تا صبح پنجشنبه قبل اربعین که بعد نماز صبح شروع کردیم به طی کردن عمودهای آخر و قبل از ظهر تو شلوغی خیابان های اطراف حرم در حالی که به زحمت  همراه کالسکه های حاوی کوله پشتی ها راهمون رو از بین جمعیت باز می کردیم، سر برگردونده  و یه دفعه گنبد و بارگاه حضرت عباس رو مقابلم دیده بودم و... 
تو این روزها که دلم بهانه گیر شده و چشمام منتظر بهونه اس برای اشکی شدن، که مدام یکی توی سرم می خونه: «من ایرانم و تو عراقی، چه فراقی چه فراقی. بگیر از دلم یه سراغی، چه فراقی چه فراقی...» دلم رو تا کربلا راهی می کنم، چشام رو می بندم و خودم رو مقابل حرم تصور می کنم: «صلی الله علیک یا اباعبدالله»

پ.  ن : روز اربعین سال کرونا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد